نتایج جستجو برای عبارت :

همیشه شادم

از فشار زندگی نمیترسم چون میدانم که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبدیل میکند
میدانم خدای دیروز و امروز خدای فردا هم هست
ما اولین بار است که بندگی میکنیم ولی او قرنهاست که خدایی میکند
پس به او اعتماد دارم
برای داشتن اینچنین خدایی همیشه شادم...
سارا دو روز بود سوالی نپرسیده بود و دیگه نگران شده بودم!
امروز پی ام داد و اسپیک های همدیگه رو تصحیح کردیم و بهم گفت لهجه م بانمکه! (خودش مشهدیه و رشته ش زیسته)
احتمالا منظورش لهجه ی گیلکی توی فارسی بوده :))
دفعه ی پیش بهش گفته بودم لغات کمی استفاده می کنه، این بار سعی کرده بود جملات بیشتری بگه.
تقریبا هم سطحیم، اما نکاتی که به هم میگیم گاهی به درد بخوره.
چهارشنبه رشت بودم، شهر کتاب رفتم و تخفیف 25 درصدی داشت. با اینکه قصد قبلی نداشتم اما دو تا کتاب
وقتی شادم بیشتر جای خالی ت حس میشه؛ کنار همه ی لبخند ها و صدای خنده ها هستی. شاید برای همین تا میخندم یه چیزهایی از صورتم چکه میکنه... مامان صبح ها بیدار شدن خیلی سخته. دلتنگی مثل دستم، مثل چشمم یه تیکه از من شده. یه تیکه از من که درد میکنه.
خیلی مدت بودش که حالم اینطور خوب نبوده و تنها دلیل ممکن نزدیکی کسیه که باید باشه
کسی که با نبودش ازارم میده و با نزدیکیش برقو به چشمام میاره وقتی میبینمش بی اختیار میخندم و شاد شادم
آروم آروم بعد خیلی مدت...
و تو خود میدانی که چقدر مهمی....
یکی از جذابیت‌های نوشتن برای من خودافشایی‌ه که باعث میشه بعد از نوشتن سبک بشم. خودم مطالب نویسندگانی که صریح، بی پرده و افشاگرانه می‌نویسن رو دوست دارم و تلاش می‌کنم اگه یه روزی نویسنده شدم منم بتونم صریح، بی‌پرده و افشاگرانه بنویسم. اما بعد از سال نود، کمتر صریح نوشتم. همیشه مجبور شدم به خاطر کار کردن توی تلویزیون، مشکلات و مسائل کاری رو توی دلم دفن کنم، سانسور کنم و ازشون بگذرم؛ در مورد مسائل شخصی هم به اقتضای زمانه محافظه‌کارتر ش
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
نمیدونم چرا مدتی که توی خوابگاهم انقدر منفعلم و حتی نمیتونم یک کتاب رو توی تایم بیکاریم تموم کنم و کارهایی که دوست دارم رو به خوبی انجام بدم ولی همینکه میام خونه فعال فعال میشم و از صبح تا شب توی سرم کلی ایده واسه آیندم میسازم، کتاب میخونم فیلم میبینم، نقاشی می کشم ، شادم و خلاصه لذت میبینم از حضور در کنار خونوادم. برای همینه من زندگی خوابگاهیو  دوست ندارم برخلاف خیلی از دوستانم . به هر حال کس یک جوریه دیگه!!
یه خدایی که اون بالاس و خیلی وقته فراموشش کردم..
یه خدایی که نباید شک کنم دیگه بهش
چون اون جوری ب پوچی مطلق میرسم
حضورتو کنارم حس میکنم رب.. :(
وقتای خلوتم وقتی هیییچ کس نیست دورم
وقتی هربار ب زور بساطمو جم میکنم از دور اطرافیانم 
تو بودی
خیلی هم بودی.. حتی وقتی که چن سال پیش تو حرم اون خانومه رو فرستادی ک دلگرمم کنه..
بهم بازم ثابت کن ک هستی کنارم
بگو ک تو هستی حتی اگ کل دنیا سر جنگ بگیره
بگو هستی و من درگیر نمیشم
بگو هستی و من هفته دیگ شادم
بگو هستی
کتاب پری شبشاعر: حامدعسگری

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم گریه غرورمو به هم می زنهمرد برای هضم دلتنگیاشگریه نمی کنه قدم می زنهگریه نمی کنم نه اینکه خوبمنه اینکه دردی نیست نه اینکه شادمیه اتفاق نصف نیمه ام که یهو میون زندگی افتادمیه ماجرای تلخ ناگزیرمیه کهکشونم ولی بی ستارهیه قهوه که هر چی شکر بریزهبازم همون تلخی ناب رو داره
‌برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه ک
سخن در نزد من همچون سراب است
دل دیوانه ام حالش خراب است
گل سرخ از ازل بویی ندارد
دلم بی تو هیاهویی  ندارد
اگرچه با تو شادم و جوانم
چو نیستی همچو بیدی مرده سانم
تو را دیدم که زیبایی چو دریا
دل دیوانه ام دارد تمنا
دل مرغِ قفس آوا ندارد
هوا سرد است و نایش نا ندارد
به بالم دست گیر و مرحمش کن
بخوان نغمه که صوتت تا ندارد
کنون آید همی شعرم به پایان
چرا کین دل، دل گفتن ندارد
اگرچه هست صحبت های بسیار
ولی حرف زیاد، گفتن ندارد
پر بی بال من را تو دوا کن
دل دیو
دانلود آهنگ جدید معین زد زیبای زشت من
Download New Music Moein Zandi – Zibaye Zeshte Man
زیبای زشت من معین زد
 
دانلود آهنگ جدید معین زد زیبای زشت من با لینک مستقیم
 
متن آهنگ زیبای زشت من از معین زندی
 
زیبای زشت من در آیینه خشت من در وارونگی نهان پنهان مانده عشق مناما دلم برات تنگ میشه نشد بمونم پیشت هوا که بارونی شد بخار نشست رو شیشهاول اسممونو روی بخارا حک کن میگن که بی تو شادم به گفته هاشون شک کنچون دلم برات تنگ میشه نشد بمونم پیشت هوا که بارونی شد بخار نشست رو
از خاطرم میروی. آزاده میشوم. آزاده‌تر از الانی که بی‌شرم به چشم بقیه نگاه میکنم و حرف میزنم. آزاده‌تر از همیشه. دنیا است دیگر. همه چیز بند ِاحتمالات است. صدایت به گوش من نمیرسد. تو اصلا دنبال شنیدن صدایم نیستی. حماقت همین حالتی است که من دارم. زندگی است دیگر. همه چیز بند ِ احتمالات است. هوا که تغییر میکند گلودرد میشوم. کانادای سرد و تگزاس گرم، همه جا را با همین حال گشته‌ام. چرا مردم فکر میکنند قرار نیست پاریس را هیچوقت اینطور بگردند؟ زندگی هم
❤️عطر عشق❤️تا رسید از پنجره عطر غذای خانگیبو کشیدی یک دل سیر از سر دیوانگیعطر نان کنجدی می‌پیچد و شکر خداسفره‌ام خالی نماند از برکت مردانگیخسته‌ای _دورت بگردم_ چای من آماده استتا تو شمع خانه هستی شادم از پروانگیسرپناه محکم گنجشک معصومت توییبا تو دیگر هیچ باکی نیست از بی‌لانگیمی‌پرد بی‌حوصله، غر می‌زند، کز می‌کندفنچمان را خسته کرده این یکی یکدانگیدر سکوت سرد این مردم زمستان جاری وخانه‌ات گرم است آقا! با همین پرچانگی...۲۵ دی ۹۸عاطفه
پای تو گیرم من یه چند وقته که بعد رفتنت دریا نمیرممیترسم آخه بی هوا بارون بیاد دست کیو باید بگیرمهر شب تو رویام من تو رو میبینمت میگی کنارم خوبه حالتمیخندی و باز من گلای صورتی میذارم عشقم روی شالتبزن بیرون از تنهایی برگرد کنارمهمونم که برای دیدن تو بیقرارمنرو از روزگارم که من طاقت ندارممنم مثل تو به تنها شدن عادت ندارم
.
.
دوستت دارم
خیلی وقته عمر من شدی نفسم به نفست بند شده
نمیتونم بدون حس حضورت تو زندگیم زندگی کنم
یک روز شادم
یک روز غمگین
ح
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!در دام مانده باشد ،صیاد رفته باشدآه از دمی که تنها با داغ او چو لالهدر خون نشسته باشم ، چون باد رفته باشدامشب صدای تیشه از بیستون نیامدشاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشدخونش به تیغ حسرت یا رب حلال باداصیدی که از کمندت آزاد رفته باشداز آه دردناکی سازم خبر دلت راوقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشدرحم است بر اسیری کز گِرد دام زلفتبا صد امیدواری ناشاد رفته باشدشادم که از رقیبان دامنکشان گذشتیگو مشت خاک ما هم بر باد
ای که خود گفتی مکن می‌خوارگی، آری مکن
هرچه میخواهی بکن، اما ریاکاری مکن
می بخور، منبر بسوزان، مردم‌آزاری مکن
مردمان را غرق اندوهی که خود داری مکن
خود گرفتاری و مردم را گرفتارِ گرفتاری مکن
گر نمی‌خواهد پریشان باشد اصراری مکن
من خوشم، شادم، نمی‌خواهم جز این کاری کنم
من نمی‌خواهم بجای خوش بودن، زاری کنم
سرخوشم، تا مهربانی در دلم جاری کنم
زاهدا خوش باش و خندان، پیش ما زاری مکن
می بخور، منبر بسوزان، مردم‌آزاری مکن
#خیام
#طنز_تلخ_خبری
ـــــ
بسم الله...
نمیدونم یهو چی شد که برام عادی شد خیانات...
بی رگ شدم...
بی تفاوت شدم...
یا نه دلم آروم شده که بهم نگفته ولی پشیمونه...
هی راه به راه آه میکشه که انگار ناراحته منو شکونده...
کاش میومدی و ازم دلجویی میکردی که میدونم در حقت خیانت کردم...
میدونم ظلم کردم...
میدونم نابودت کردم...
اما پشیمونم،منو ببخش...
تکرار نمیکنم، قول میدم...
ولی نگفتی...
ظاهرا آروم و شادم اما
دلم پره از یه غم بزرگ از یه بغض بزرگ که منتظر بهانه س بترکه...
تو خلوتم گریه میکنم تا آروم
کتاب.و باز هم کتاب.نمی دونم شما هم این طوری هستین یا نه ولی من وقتی یک کتاب جدید پیدا می کنم کلی ذوق زده و خوشحال می شم.مخصوصا وقتی چند ماه دنبال این کتاب باشم.کتاب یه طورایی شادم می کنه.واقعا به کتاب و غرق شدن در دنیای خیال انگیزش احتیاج داشتم. :)
دیروز بارون بارید.آب بارون شرشر از ناودون ها میومد و صدای دل انگیزی ایجاد می کرد.وای که درخت ها و گل ها توی این هوا چه حالی می کنن.از شادی اون ها منم شاد می شم. ^_^
کلی حرف واسه گفتن (در واقع نوشتن. ^_^ ) دارم و
توی خونه و محیطی بزرگ شدم که نذاشتن ابراز وجود کنم و همیشه نادیده گرفتنم و سرکوب شدم. آره چیزی که توی بچگی ازم گرفتن عزت نفسم بود ریشه همه ی ترس هام همین بود ریشه همه چیزایی که از دست دادم درسم روحیه شادم ارزش ها و چهارچوب های زندگیم.
همه ی چیزایی که توی 18 سالگی داشتم رو ترسِ مورد قبول واقع نشدن ازم گرفت. شدم یه مهرطلب و هرچیزی رو فدا کردم برای اینکه فقط دیده بشم، دوست داشته بشم. چه حیف کردم خودمو دیدی؟ خب لعنت به پدرم بابت حالی که الان دارم. ازم

من حالم خوبه...
ولی تو باید بری...! :(:
.
خیلی وقتا خیلی چیزارو نمیشه بیان کرد...
یه طوری که انگار هیچ واژه ای نمیتونه حسشو لمس کنه...
حسی ک الان دارم... نمیدونم...
مثلا فرض کن یه چیزی رو خیلی دوس داشته باشی... بهت آرامش بده... باهاش زندگی کنی... ولی مال تو نباشه!!
تا میام آرامشو بغل بگیرم و لمسش کنم، میبینن آغوشم خالیه و آرامشه دود شده رفته هوا!!
هوا که ابریه... من به غم انگیز ترین حالت ممکن شادم...!!
حتی اگه همه ی وجودم با همه ی وجودش سرم داد بزنه ک این شادی ما
 
درسته امروز تا حدودی حالم رو به راه نیست (دیشب کلی تو فکر و خیال آینده ام سیر میکردم  ) 
اما این دلیل نمیشه که سه شنبه ها رو دوس نداشته باشم !
اتفاقا امروز از ته دلم شادم !! شاد شاد ! چون سه شنبه است و خداوند تمام شادی هاش رو تو این‌ روز ایشالا روانه من میکنه ^__^

میشه دعا کنین زن داداشم حالش خوب بشه ؟! 
++ 
بازم میشه دعا کنین  آخر هفته دیگه یا حداکثر ۱۹ ام آذر ،  امام رضا من و خواهرم رو بطلبه ؟!
بدجور دلم هوایی شده برم مشهد الرضا ولی نمیدونم میطلبه
من اگر بمیرم هم، دور از انتظار نیست که زود زنده شوم. بینِ دیوارهای گذار، نامرئی عبور می‌کنم و صدای خنده‌ی شاد دخترهای کوچکم، شادم می‌کند. آن‌ها به من شبیه‌اند، روی زمین بند نمی‌شوند، بازی‌شان شبیه دعوای گنجشک‌هاست، پُر از پرپر و جیک‌جیک و هوا، مثلِ آب بازی‌ست، زمانِ دلت را همان‌ شکلی می‌دزدد و به جایَش از  یک دنیا لبخندِ بی‌هوا جا می‌مانی و به جایَش می‌رسی، و دلت هنوز هم خنک می‌شود.
من اگر بمیرم، به تمامِ خانه‌هایی که زیسته‌ام سر
 
کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم ، کاش بچه بودم و هیچ وقت درک نمیکردم این دنیای مزخرف پر از کثافتی که دارم توش زندگی میکنم رو 
این چند وقت میتونم بگم تنها چیزی که شادم میکرد تنها چیزی که باعث میشد برای چند دقیقه حال دلم خوب باشه بازی های استقلال بود اما خب چی بگم ! 
عکس : وریا غفوری تنها انسان واقعی این روزا
 دریافت  

  سنگ نبشتهعاشق ِ مثنوی عشقم و ، مرغ ِ سخنمبا غزل واژه ی چشمان گُلی هم وطنم
اهل کنعان ِ پر از قاصدک ِ خوش خبرییوسف شعرم و هم قافیه ی پیرهنم
راهی مکتب احساسم و ، هم صحبت گُلکودکی مبتدی و ، سالک این انجمنم
همزبان سحری ِ ساکت و مفتون  طلوعیاس پرپر شده ی صبح ِ غم ِ یاسمنم
اهل ِ پیوند نماز ِ حرم ِ سَروَم و ، همبا عقیق طلبش ، راهی ِ شهر ِ یمنم
شادم از هُرم ِ هم آغوشی ِ معشوقه سبزچون شقایق ، به عزای ِ شهدای چمنم
من همان خط غمم ، بر تن پیشانی و دس
____________________________________________
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟
آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند
 
شادم تصور می کنی وقتی ندانی
لبخند های شادی و غم فرق دارند
 
برعکس می گردم طواف خانه ات را
دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند
 
من با یقین کافر،جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
 
بر من به چشم کشته عشقت نظر کن
پروانه های مرده با هم فرق دارند
 
گریه های امپراطور،فاضل نظری
____________________________________________
ادامه مطلب
خدایا ناشکر نیستم ولی فکر میکنم یه عالمه شادی بهم بدهکاری!
من توی حالت عادی اگه غمگین نباشم شادم نیستم. هرروز با دادو بیداد از خواب بیدار میشیم نه اینکه دعوا باشه اما برای اینکه اثبات کنه آقای خونست و همه باید تحت فرمانش باشن صداشو انقدر بالا میبره که بعد چند ساعت خواب شبانه، به یه سردرد شدید دچار میشیم. اگه با داد کشیدناش بیدار نشیم شروع میکنه به نفرین و فحش! من معتقدم اون مریضه و داره کم کم همه ی مارو مریض میکنه. دلم برای مامانم کبابه که همه
برنامه ام‌ اینکه یه روتین جدید رو شروع کنم اگر خوب پیش رفت ک اعلام میکنم اگر خوب پیش نرفت خودتون پستو فلاپ شده در نظر بگیرید:)
+میشه دعا کنید سمیولوژی رو خوبِ خوب بدم؟
+تا بحال به این فکر کردین ک یه کاری چون بدرد بقیه و خودتون میخوره رو انجام بدین و بیخیال آرزوتون بشید یا برعکس؟!کدومش اولویته؟کدومش با ارزش تره؟انتخاب سختیه!
+دکتره متخصص ENT عه اومده سرکلاس چندتا اصلاح شاخ پزشکی که در سطح مانیست بلغور کرده بعد میگه شماها ک درس نمیخونید:/ کل کلاسش
میخوام یه دختر قوی باشم. یه دختر قوی که به مشکلات و درگیریهاش ـ هرچیزی که هست ـ اجازه نمیده تا حالشو بد کنن یا سنگی جلوی پاش بشن. میخوام یه دختر پرکار و شاد باشم! دختری که هیچ چیز نمیتونه مانع کار کردنش بشه و با تلاشش آرزوهاشو برآورده میکنه. میخوام دختری باشم این چنینی. که عزیزانش لذت ببرن از بودنش و زندگی کردنش. میخوام اونهارو هم خوشحال کنم. میخوام با هر سختی ای که هست ـ هرچیز ـ از زندگیم لذت ببرم و کار کنم و بجنگم و به ناراحتی هام اجازه ندم تا
دو داده خداست که تا از دست نرود آدمی آن دو را نبیند!:
تن درستی (صحّت) و آرامش (الأمان)
نعمتان مجهولتان: الصّحت و الأمان
این روز و شب ها که فقط ایثارگرترین انسان های زمین سرِ کار و کوشش و مقابله با مأمور نادیدنی و جلوناگرفتنی هستند و باقی مردمان کُلّ جهان در رُعبی بی نظیر در طول تاریخ بشر هستند آدمیان، این کلام آخرین فرستاده و «پیام»آور خدا را می شود که درک کنند و بادا به حال آدمیان که بیدار شوند و به «خود» بازگردند و مسیر جز این که تا کنون طی ایده
امروز به مناسبت روز پدر ، سینا حسابی غافلگیر شد ، چون ترتیب یه جشن سه نفره دوست داشتنی همراه با کیک و هدیه دادم ، از این نوع غافلگیری سه سال اونم به خاطر تولد سینا میگذره.
فکر میکنم سینا انتظار نداشت همچین کاری کنم ، انتظار یه تبریک خشک و خالی ازم داشت.
هر چند که سینا در برابر عمل من فقط یه ممنونم گفت و یه تشکر خالی
ولی من خوشحالم خیلی
اگه مشکل دارین ، اگه درگیری ذهنی دارین یا هر چیز دیگه ای ، اوصیکم به خواندن نماز جعفر طیار
از روز جمعه که نماز رو
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهتمن مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاهگر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوارگامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شب‌هاچون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغچون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهمدارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
 

  سنگ نبشتهعاشق ِ مثنوی عشقم و ، مرغ ِ سخنمبا غزل واژه ی چشمان گُلی هم وطنم
اهل کنعان ِ پر از قاصدک ِ خوش خبرییوسف شعرم و هم قافیه ی پیرهنم
راهی مکتب احساسم و ، هم صحبت گُلکودکی مبتدی و ، سالک این انجمنم
همزبان سحری ِ ساکت و مفتون  طلوعیاس پرپر شده ی صبح ِ غم ِ یاسمنم
اهل ِ پیوند نماز ِ حرم ِ سَروَم و ، همبا عقیق طلبش ، راهی ِ شهر ِ یمنم
شادم از هُرم ِ هم آغوشی ِ معشوقه سبزچون شقایق ، به عزای ِ شهدای چمنم
من همان خط غمم ، بر تن پیشانی و دستکه تو دا
به نام او... 
دانشگاه فرهنگیان بوشهر تو این 3 ماهی که گذشت برام پر بود از خاطرات جذاب و تجربه های عالی. گاهی واقعا نیازه تا زمین بخوری بلکه بتونی بهتر راه بری. این که یه تعداد از دوستاتو از دست بدی باعث میشه دوستای واقعی خودشونو نشون بدن. انگیزه ی زیادی که برای پیشرفت دارم هم ناشی از همین دوستای واقعیمه. برنامه ای که برای آیندم دارم تدریس توی رشته ی زبان تحت عنوان استاد عضو هیأت علمیه.میخوام زبان رو خیلی جدی بگیرم و ادامه بدمش. چون علاقه ی خیلی ز
گر دامنِ وَصلَش نَشَود دَسترَسِ مابیرون رَوَد از غالبِ بی جان نَفَسِ ماوَه وَه زِمِی و مِیکده گر جرعه‌ی جامیزیبَد که زَنَد خَنده به عَنقا مگسِ مامرغِ دلِ ما در قفس افتاده که شایدبازی، به تماشا گُذَرَد بَر قَفَسِ ماپیوسته به صحرا رَوَد اَز ما خَبَرَش نیستاِی وای بَر اَحوالِ دِلِ  مُحتَبَسِ  مابا زحمت‌ِ پاسِ دَر و دربانیِ جانانشادم که بُوَد در کفِ لُطفَش مَرَسِ ما حاصل نَشُده هیچ مَراکویِ خَراباتبُرهان و دَلیلِ سُخَنِ ما قَبَسِ ماجان م
  سلام خوبید ؟بعد از مدتها دست به قلم قدیمی خود میبرم نمیدانم قرار است از چه بگویم ؟از پسرک مغرور که حتی برا درخواست جزوه غرورش را نمی شکند یا ازخودم بگویم ؟
  دلگیرم سخت دلگیرم از بی وفایی دنیا ولی شادم از همراهی خدا انگار باتمام قدرتش بزرگیش کمکم میخورد دل شادم از خودم از دنیا .بعد مدتها اومدم یه خبر مهم بدم ولی برا شنیدنش یا بهتر بگم نوشتنش یه شرط دارم ...بهم پیام بدید اگه دنبالم میکنید واقعا وشاید حرفایی بزنم به شمام کمک کنه .
  مدت هاست شعر
فردا آخرین امتحانه 
نمیدونم چرا انقدر امتحانای من دیر تموم میشه همیشه؟ ولی به هرحال فردا که تموم شه خیلیا رو زخمی میکنم :)
برنامه ام اینجوریه که بعد امتحان مستقیییییم بیام خونه چهار پنج ساعت بخوابم، بعدشم که بیدار شدم میشینم فصل دو سریالی که تازه کشفش کردم(پیکی بلایندرز) کامل نگاه میکنم.خلاصه روزی یه فصل  نگاه میکنم و آخر هفته هم که فصل جدید استرنجر ثینگز و انتظاری که به سر میاد... بله شما دارید با کسی صحبت میکنید که نود درصد وقت بیکاریشو سری
میگوید دوستم دارد، هیچ نمی‌گویم. می‌گوید دوستم دارد چون همیشه حرفایی میزنم که حالش خوب می‌شود. 
نمی‌توانم بهش بگویم واقعیت همیشه دورتر از تمام حرف‌ها قشنگی است که من می‌زنم. 
نمی‌توانم بگویم من بیرونِ ذهنم رنگ های روشن جریان دارد و درونم اما... 
درون جان و جسمم، انگار آدمی نابینا نشسته و تاریکی محض است.
انگار من پارچه سفیدی هستم، که روزی زنی شاد، با آواز مرا روی بندِ آبی رنگ پشت بام رها کرده است و دیگر هرگز باز نگشته.
درون من غمِ شب اولی ا
بالاخره امروزم تونستم ساعت حدودهای چهار بیدار بشم و بشینم پای کارم. یوووهووو :) یک عدد ذوق زده. نمیدونم چرا اینقدر شادم. فقط ، امروز خوشحالم. بی هیچ نگرانی بی هیچ حس بازدارنده ای. هرچند که حوصله کلاس زبان رفتنو ندارم اما میخوام یاد بگیرم و چاره ای ندارم. خلاصه که همین. حس جالبیه بی بهونه شاد بودن. از هیچ جایی نشئت نگرفته. هیچ دلیلی براش وجود نداره. شاید به آینده وصله. سرخوشی. اینم یجورشه. راستی دکترم دو شنبه میاد ما که نمیتونیم دوشنبه بریم پیشش م
سلام به همگی
امشب یه حال عجیب دارم،  یه حال قشنگ! یه حالی که بوی خوشی های قدیمم میده، که همین بو واقعا سرخوشم میکنه. نمیدونم حکمت این دو شب چی بود؟! دو شب پر از ماجرا، پر از حرف های پیچیده، پر از تلنگر، پر از انگیزه....
دیشب رو که تا ساعت چهار صبح چشم روی هم نزاشتم. خوابم نمیبرد. فکر میکردم فکر میکردم و فکر میکردم.
تا حالا براتون اتفاق افتاده که با یک دوست قدیمی و صمیمی قهر کنید و بعد از مدت ها باهاش آشتی کنید؟ حسی که لحظه آشتی داشتید رو بخاطر دارید
 
 
هر صبح به خودم می‌گویم باید خوراکی‌های که شکر پنهان دارند نخورم. تنفس شکمی را از سر بگیرم. روی تردمیلی که این‌همه دوستش دارم و علیرغم ماه‌ها استفاده نکردن هر روز به من پیام می‌دهد تو می‌تونی! بیست دقیقه راه بروم. سبزیجات بیشتری بخورم. قرص‌هایم را فراموش نکنم. آب کافی بنوشم، غذاهای سالم‌تر و ... .
و خودم هم می‌دانم حذف غذاهایی با شکر پنهان یعنی تقریبا همه خوراکی‌هایی که می‌خورم و مرا زنده نگهداشته!
و بعد دوباره به خودم این فرضم را یاد‌
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#فریدون مشیری
 
جان میدهم به گوشه‌ی زندان سرنوشت
 
سر را به تازیانه‌ی او خم نمی کنم!
 
افسوس بر دو روزه‌ی هستی نمی خورم
 
زاری براین سراچه‌ی ماتم نمی کنم.
 
با تازیانه های گرانبار جانگداز
 
پندارد آن، که روحِ مرا رام کرده است!
 
جانسختی ام نگر، که فریبم نداده است
 
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
 
 بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
 
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
 
گر من به تنگنای ملال آور حیات
 
 آسوده یک نفس زده باش
امروز کوه نرفتم. برخلاف روالی که چند هفته‌ایست پیش گرفته‌ام. وقتی هایدلبرگ بودیم، عصر روز قبل از آن اتفاق، رفتیم یکی از جاهای دیدنی شهر را ببینیم که روی کوه بود. با اتوبوس رفتیم بالا، از پیچ‌های جاده عبور کردیم و بالاتر رفتیم. لای درختان. وقتی پیاده شدیم یک مسیر جنگلی را پیش گرفتیم. راستش نتوانستیم مقصد را پیدا کنیم. همینجوری توی مسیر‌های جنگلی قدم زدیم و غروب را لای درختان تماشا کردیم. بعضی با دوچرخه عبور می‌کردند، بعضی درحال پیاده‌روی
 
دل داده ی مردمم و از آن شادم
در سینه ی خود از عشقشان آبادم
جز مهر و محبّت خلایق عشقی
ارزانی من نکرده است استادم
                           (برای شنیدن فایل صوتی کمی حوصله 
لازم است )
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="Fal
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


جهت استفاده از فایل صوتی کمی تامّل فرمائید ،،
دلداده ی مردمم و از آن شادم
چون دهکده های کشورم آبادم
جز مهر و محبّت خلایق عشقی ،
ارزانی من نکرده است استادم .
فردا قراره برام مهمون بیادو من امروز خیلی شادم.  پاشدم اتاقمو گردگیری کردم ^___^ خیلی خوشحالم که میخوان بیان. اگه بتونم راضیشون میکنم نهارم بمونن. خلاصه که از صبح کار زیادی نکردم. بیشتر وقت هدر دادم. مهام اومده یه کتاب برام اورده با یسری خورده ریز. واسه امتحاناش میخواد بره کتاب خونه درس بخونه. من که امسال فکر نمیکنم با این وضعیت فلسفه قبول بشم یه ذره شل گرفتم اما درستش میکنم  قول میدم.
همین حالا حدس بزن کتاب جدید چی میخوام بخونممم. جاودانگی میل
 
بیایم از امروز همه مون پست های شاد و روحیه برانگیز تو فضای بیان و بین بلاگرا بذاریم !!
هر کی به یه نوعی ! 
طنز درونتون / درونمون رو فعال کنیم !!
خدایی بیاین این کار رو  همه گیر کنیم !! 
میدونم حال و روزمون خوب نیست ولی بیاین حال و روزمون خوب جلوه بدیم و تا میتونیم پست های طنز و حال خوب کن 
بزاریم و به همه روحیه بدیم و کم کم خودمون رو برای نوروز آماده کنیم !
 
اگر موافقین بسم الله 
طنزنویسان بیان رو دعوت میکنم به گذاشتن پست های شاد و حال خوب کن شون لط
کتاب
من یکی از تفریحاتم کتاب  خوندنه ،شما چی؟ کتاب دوست دارین؟وقتی را واسه کتاب خوندن اختصاص میدین؟
من همیشه کتاب های رمان وتاریخی میخوندمتا اینکه با خوندن کتاب"چهار اثر فلورانس اسکاول شین"حسابی عاشقش شدم والبته تمایلم برای خوندن کتاب های مثبت اندیشی خیلی زیاد شد .این کتاب یجوریه از خوندنش خسته نمیشی از سال 86 تا الان همیشه میخونمش وقتی خستم از هر چیزی غمگینم وحتی شادمهرجمله اش منو شاد وامیدوار میکنه تصمیم دارم هر ازگاهی قسمتهایی از کتاب
دانلود آهنگ زیبایی دنیا تویی، مهراد دریا تویی - موزیک ایرانی
Ahang zibaei donya toei Mehrad M
زیبایی دنیا تویی، مهراد دریا تویی - موزیک ایرانی شده ام اونی که باید با تو به غم و غصه بخندم تو مال منی حاضرم این بار با کل جهان شرط ببندم میرقصمو شادم به هوایت جانم به فدایت رحمی کن و بنگر که دل و دیده چگونه افتاده به پایت از عالمو آدم سری طوری که تو دل میبری عاشقترین عاشق منم زیبایی دنیا تویی وقتی خود دریا تویی دل را به دریا زدم از عالمو آدم سری طوری که تو دل میبری ع
من 19 سالمه و تازه کنکور داشتم، کنکورم خوب بوده، یعنی از پارسال درصد هام بیشتر بود، فکر میکنم رشته های پیراپزشکی قبول میشم چون میانگین درصدهام بالاست.
از طرفی آدم منطقی هستم، تو جمع سرسنگین ولی خونه خیلی شیطونم، کودک درونم خیلی فعاله، همه جوره پایه م، عاشق آهنگ رو باند پلی میکنم میرقصم و کلا شدیدا برونگرا هستم، شادم و دوست دارم تو سن 21 22 ازدواج کنم تا آگاهیم بیشتر بشه در مورد ازدواج...
داستان اینه که 6 ماهه خانواده ای منتظرن من کنکور بدم تا بیا
خدای عزیزم سلام
می دونم تمام چیزهایی رو که می نویسم خودتون خوب می دونید ولی وقتی این جا برای شما که خیلی دوسستتون دارم می نویسم احساس آرامش و شادی می کنم.
از زیست پیش دانشگاهی دارم یک قسمت رو که مربوط به آغازیان هست می خونم.هنوز وارد فصل قارچ ها نشدم.باید یه کم هم عربی کار کنم.باید بقیه ی درس ها رو هم بخونم و یاد بگیرم و تست بزنم. :)
خدا جونم،امروز(یادم نیست از کدوم شبکه ی تلویزیون.)یک مشاور داشت می گفت اگه توی این حدود یک ماه باقی مونده تا کنکور،خ
با عرض سلام و احترام؛
دختری بیست و سه ساله هستم، تازه فارغ التحصیل شدم و یک ساله مشغول به کارم، نمیدونم چی باید بگم! از نظر اخلاقی همه میگن اصلا به دخترها نمیخوری!، از هر کدوم شون پرسیدم دختر بودن یعنی چی؟!، چه ویژگی خاصی هست که باید داشته باشم؟، میگن یعنی ظریف نیستی! 
هیچ وقت توضیح درست و دقیقی بهم ندادن و هر بار به صورت انتقادی و تند گفتن اصلا به دخترها نمیخوری!، همیشه لبخند میزنم، شادم، مودبم، شیطنت میکنم و سعی میکنم هر جایی که میرم به همه
ترا چون گنج این دنیا بخواهم،
چنین دلجو، چنین زیبا بخواهم.
ز تنهایی نگه دارد خدایا،
ترا تنها، ترا تنها بخواهم.
 
تو که دانی دل پرانقلابم،
دل دیوانه و حال خرابم،
مریز اشکی دگر از چشم آبی،
چو آب چشم خود سازی تو آبم.
 
ادای تو، ادای تو دل من،
ادای یک صدای تو دل من.
زکات حسن ده یک بوسه بر من،
تو سلطانی، گدای تو دل من.
 
سرم را تا سر دار تو بردم،
ز غمها و المهای تو مردم.
ببخشا از کرم ای جان شیرین،
که جانم را برای تو سپردم.
 
  بیاض گردنت از دار بالا،
دو گیسو
دو داده خداست که تا از دست نرود آدمی آن دو را نبیند!:
تن درستی (صحّت) و آرامش (الأمان)
نعمتان مجهولتان: الصّحت و الأمان
این روز و شب ها که فقط ایثارگرترین انسان های زمین سرِ کار و کوشش و مقابله با مأمور نادیدنی و جلوناگرفتنی هستند و باقی مردمان کُلّ جهان در رُعبی بی نظیر در طول تاریخ بشر هستند آدمیان، این کلام آخرین فرستاده و «پیام»آور خدا را می شود که درک کنند و بادا به حال آدمیان که بیدار شوند و به «خود» بازگردند و مسیر جز این که تا کنون طی ایده
سلام امام زمان. تولدتون مبارک. کاش هر چه زودتر ظهور کنید و غم و مشکلات دنیوی تموم بشه و آرامش به همه برگرده

امام زمان به دل شکسته منم نگاه کنید. میدونید چقدر بریدم و راه به جایی ندارم. میدونید از بی رحمی اطرافیانم صبری نمونده و بخاطر گناه نکرده چقدر حرف شنیدم و تحقیر شدم حتی روز عید شما. بلد نیستم باهاتون حرف بزنم. من آدم مذهبی ای نیستم و ببخشید که موقع حل مشکلاتم به شما رجوع می کنم.. به دل شکسته و به چشمان گریونم نگاه کنید.. به دل شکسته ای که دیشب
دانلود آهنگ سیامک عباسی عشق
ترانه و آهنگ بسیار زیبا و شنیدنی عشق با دو کیفیت اورجینال 128 و 320 و لینک مستقیم و پخش آنلاین
Download New Music By Siamak Abbasi Called Eshgh

متن آهنگ عشق :
بالا سر تختم عشقت به دیواره ♪دیوار خوشحاله چون عشقتو دارهبالا سر تختم هر روز میخندی ♪شب ها تو تنهایی چشمامو میبندیتو با همین عشقت دنیامو میسازی ♪من جشن میگیرم با نور پردازی ♪خوشبختی کوتاه دلگرمی کوچیک ♪خیلی ازم دوری ، دوری ولی نزدیک ♪
♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫
دانلود آهنگ سیامک ع
سلام،
دیروز رفتم پیش آقای خداوردی و ثبت نام کردیم و یک عالمه دوپامین تو رگهام جریان پیدا کرد.
میدونی عزیزم، وقتی به این فکرمیکنم که یک عالمه تجربه های باحال تو راهه، اینکه مسیری که قراره توش تلاش کنم و مثل یک زامبی تنها توی بحرش شنا کنم مشخص میشه ; غرق لذت میشم...
کاش ماه های بعد، سالهای بعد، کودکی که هستم رو نکشه، کاش چیزهایی که یک روزی بهم زندگی می بخشید رو فراموش نکنم...کاش ازم یک بزرگسال خشک و بی روح، یک بزرگسال که از احساسات فیک و دروغین الق
پست‌هایتان را می خوانم و گاهی برایتان شاد و گاه غمگین می‌شوم،با اطرافیانم حرف‌ می‌زنم و می‌خندم اما تلخی‌ این روزها مقابل چشمانم دور نمی‌شود، عجیب روزهای گندی دارم،تو گویی مشکلات چون مسلسلی به رگبارم می‌بندد و تنِ خسته‌ام را بی‌جان‌تر می‌کند،زخمی‌ام،زخمیِ زخم‌های روزگار! چه برای پاییز می‌دیدم و چه شد...
۱۸ روز پیش(که البته ما ۵ روز پیش فهمیدیم) برادرم جدا شد، انقدر ناگهانی و شوکه کننده بود که حتی فرصت ریختن اشک‌هایمان را هم پیدا
من دوباره کتاب خریددددممممم. از مولی دوست داشتنی. به شدت دلم تنگ شده برای گشتن توش. کلی ذوق دارم برای خوندن تک تک کتابها. حالا دونه به دونه اشو نگاه میکنم ببینم چجورین. اما اول باید کتابی که دستم خونده بشه. و جایزه ام جا دادن اینها توی برنامم هست. باز خوبه میشه تو این قرنطینه اینهارو خرید و خوند. و البته ضد عفونی کرد با الکل.اسم کتابها از این قرار هست : جنایت و مکافات ، نوشتهٔ داستایفسکی ، ترجمهٔ احد علیقلیان ، نشر مرکزتنهایی دم مرگ ، نوشتهٔ ن
سلام خدا جونم
دلم گرفته.به کمکتون خیلی نیاز دارم.خدای مهربونم،دلم می خواد باهاتون صحبت کنم.در مورد همه چیز.در مورد هر چیز که به فکرم برسه.خدا جونم،دلم بارون می خواد.احساس می کنم که بارون می تونه شادم کنه.مثل همیشه که وقتی بارون می باره می دوم پشت پنجره یا به طرف در حیاط تا بارون رو تماشا کنم.یا می شینم روی پله های ورودی اتاقم تا صدای برخورد دونه های بارون به نورگیر رو بشنوم و در خیالاتم غرق بشم.

خدایا،هنوز هم دلم اون راهی رو که اطرافش پر از درخ
سلام خدا جونم
دلم گرفته.به کمکتون خیلی نیاز دارم.خدای مهربونم،دلم می خواد باهاتون صحبت کنم.در مورد همه چیز.در مورد هر چیز که به فکرم برسه.خدا جونم،دلم بارون می خواد.احساس می کنم که بارون می تونه شادم کنه.مثل همیشه که وقتی بارون می باره می دوم پشت پنجره یا به طرف در حیاط تا بارون رو تماشا کنم.یا می شینم روی پله های ورودی اتاقم تا صدای برخورد دونه های بارون به نورگیر رو بشنوم و در خیالاتم غرق بشم.

خدایا،هنوز هم دلم اون راهی رو که اطرافش پر از درخ
بافت موهام رو باز کردم و انگشتهام رو لا به لای تارهاش کشیدم و آخیش گفتم. همین طور که به سمت اتاقش می رفت، گفت: همتون کچلین! زن باید موهاش تا زیر باسنش باشه. 
دهانم رو واسش کج کردم و اداش رو دراوردم: ایشالا زنت واست موهاشو تا اونجا بلند کنه! من همین که سالم باشن موهام و ترکیب رنگیشون شبیه رنگ چشمام باشه، شاد شادم.
سرش رو از در اتاقش بیرون آورد: هه هه هه! همچین میگه انگار رنگ موهاش فابریک همین بوده. 


بعد در رو بست و ادامه غر زدنش رو نامفهوم شنیدم: ه
امروز27 فروردین1399تا امروز دو ماه تمام هست که ما از خونه بیرون نرفتیم فقط دو بار رفتیم در مغازه سر کوچه،تو هم اوایل بهونه دد میگرفتی اما دیگه یادت رفته،گاهی غصه میخورم،بیشتر وقتام بیخیال و شادم،یه خوبی هست اونم اینکه تو عادت کردی به گوش کردن آهنگ های فوق العاده شاده دهه60 مخصوصا آهنگ معین برای دیدن تو بی قرارم،روزای اول که میگفتی فقط این رو بزاریم رو تکرار و خودتم باهاش میرقصیدی،و من و بابا رو هم وادار به رقص میکردی و همین باعث شادی بیشتر میش
چند وقت پیش براتون نوشتم که از تنها شدن میترسم از اینکه دوستمو از دست بدم از اینکه خواهرم ازدواج کنه از اینکه تنها بشم ترسیدم ترسمو جار زدم و الان تنهام اونم خیلی زیاد کاش هیچ جا بیانش نمی کردم ...باید با واقعیت زندگی کنار بیام زندگی با همین موضاعات کوچک جریان داره قبول کنم که هیچ آدم پای ثابت زندگی من نیس اینکه من و ادم های اطرافم در حال تغییرند اینه میشه کامل توی عکسا متوجه شد ...چند سال بزرگتر شدم عکسای عید پارسال و قبلش و خیلی قبلتر رو با هم
پیشاپیش میخوام برم به استقبال سیزده بدر امسال(:
اون دو روز مسافرتی که رفتم دیدم بیابون هم سبز شده(:
خود همین هم ی لبخند بود برام(:
+بذارید همه لبخند ها باقی بمونن(:

پی نوشت:من شادم...
و امسال رو میخوام با شادی تمام بگذرونم...
من آدم زودرنجی هستم
و نمیخوام با یک لحظه بودنم توی این وبلاگ کسی رو آزرده خاطر کنم...
میدونم که اونقدر خوش قلبید که خوشحالی بروبچ بیانی آرزوتونه...
میدونم که ی روزی برمیگردم...
ولی خستم از فضای مجازی که کلش غمه برام...
میدونم که نم
دانلود داستان رضا عشقی نودهشتیا
دانلود داستان رضا عشقی نودهشتیا
مقدمه:
من از آن روز که در بند توام، آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم.
همه غم های جهان هیچ اثر نمی‌کند،
از بس که به دیدار عزیزت شادم!
خرّم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت،
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
 
من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی انس،
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم؛
دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!
یاد تو مصلحت خیش ببُرد از یادم…*سعدی*
خلاصه: داستان، از کودکی تا جوانی
آدم به بعضی چیزها عادت می کند. مثلِ من به نوشتن. اینطوری می شود که اگر ننویسم سرریز می شوم با کلماتی که خودم هم نمیدانم از کجای وجودم بیرون می آیند. شاید اگر بی هیچ ملاحظه ی خاصی اینجا و برای "شما" بنویسم راحت تر باشم. هم من و هم خیلی های دیگر.
زندگی از یک جایی به بعد سخت می شود. کلا زندگی را که ولش کنی سخت می شود. آدم وقتی خودش را شل بگیرد، وقتی نخواهد از هیچ خط و ربط و کلاس و استادی پیروی کند و وقتی بخواهد دین و آیینِ خودش را پی بگیرد، سخت می شود چون
ترسهایی همراهم هست و مدام فکرهایی توی ذهنم میاد مثل این که اگه نشه. اگه ببازم. اگه ضایع بشم و از این دست پیامها. اعصابمو خورد میکنه. خیلی بده ادم خودشو باور نداشته باشه؟ نه؟ به هرحال نمیتونم با اطمینان بگم آخرش چی میشه. اصلا چه اهمیتی داره، من هر روزمو سعی میکنم خوب انجام بدم دیگه آخرش هرچی شد. نشد یه سال دیگه. ولی واقعا دلم میخواد برم فلسفه :( هرچند با مطالعات شخصی هم میشه ولی دلم میخواد برم دانشگاه. البته خدا کنه توی ذوقم نخوره. ولی اهدافم بهش
دانلود آهنگ میلاد باران من دیوانه | متن+کیفیت
همین حالا دانلود کنید آهنگ جدید میلاد باران بنام من دیوانه با متن و دو کیفیت 320 و 128
شعر : علی بحرینی / آهنگسازی : میلاد باران/ تنظیم کننده : پیام هوشمند
Exclusive Song: Milad Baran – “Mane Divane” With Text And Direct Links In jazzmusic
متن آهنگ من دیوانه میلاد باران
♪♪♫♫♪♪♯
همه فهمیدن من و تو به وصلیم زیر بار طعنه ها ساده نشکستیمهمه فهمیدن ساده دل بستیم اهل احساس شدیم و همچنان هستیمدل من دیوانه عاشق به تو گرم است به اینکه باشی
بافت موهام رو باز کردم و انگشتهام رو لا به لای تارهاش کشیدم و آخیش گفتم. همین طور که به سمت اتاقش می رفت، گفت: همتون کچلین! زن باید موهاش تا زیر باسنش باشه. 
دهانم رو واسش کج کردم و اداش رو دراوردم: ایشالا زنت واست موهاشو تا اونجا بلند کنه! من همین که سالم باشن موهام و ترکیب رنگیشون شبیه رنگ چشمام باشه، شاد شادم.
سرش رو از در اتاقش بیرون آورد: هه هه هه! همچین میگه انگار رنگ موهاش فابریک همین بوده. 


بعد در رو بست و ادامه غر زدنش رو نامفهوم شنیدم: ه
 
الان یه چیزى یادم افتاد که میخوام درموردش صحبت کنم.
یه جامعه شناس آلمانى یهودى به اسم نوربرت الیاس هست که من علاقه دارم بهش. کتابهاى مختلفى ازش ترجمه و چاپ شده و پیشنهاد مى کنم بخونید. اما چیزى که الان یادش افتادم اینه که الیاس یه نظریه داره که عنوان کتابش هم هست با اسم فرایند تمدن. خیلى ساده میگه وقتى تمدن اومد با خودش کنترل احساسات و بزرگنمایى تفکر آورد. و متمدنانه آن بود که فرد جلوى تحریکات آنى و لحظه اى خودش رو بگیره و از ابزار روانى اجبا
بیست سال آینده من یه نویسنده ام. حالا یا نمایشنامه نویس، یا رمان نویس یا هرچی دلم خواست نویس(; . شاید کارگردان هم باشم یا طراح صحنه. چندتا کتاب نوشتم که عاشقشونم. نمی دونم ازدواج کردم یا نه و اصلا نمی خوام فعلا بهش فکر کنم. کلی کتاب خوندم و همچنان وبلاگم رو دارم و شما دوستای گلمو. ویولن میزنم، خیلی خوبم میزنم. یعنی امیدوارم که بالاخره ویولن نواختن رو یاد گرفته باشم. باشگاه میرم. توی مسابقات ورزشی شرکت می کنم. آخر هفته ها میرم بیرون قدم میزنم و به
روزای من دو نوعن:خیلی شاد،خیلی غمگین
روزای خیلی شادم عموما روزایی هستن که صبحا ساعت ۹ از خواب بیدار میشم،شروع به نوشتن میکنم،ناهار خوشمزه درست میکنم،عصری میرم بیرون،بعدشم حمام و فیلم و...
اما یه روزایی هم هست که خیلی مزخرف میشه،بزارید یکی ازین مدل روزها رو براتون مثال بزنم که کاملا روشن بشید:
صبح خواب بد دیدم+تا ۱۱ خواب میمونم درنتیجه مهم ترین قسمت روزم با سردرد و بیحالی شروع میشه.
هیچ کس هیییچ پیامی نمیده بهم،هیچ خبری ازم نمیگیره ببینه چیک
همیشه فکر میکردم جواب مثبت دادن به پیشنهاد ازدواج کسی کار سختیه ولی حالا فهمیدم جواب منفی دادن هم همونقدر سخت میتونه باشه...برای فردا با جناب خواستگار قرار گذاشتم که خیلی ملایم بگم ما خیلی فرق داریم..اخرشم تیر خلاصو بزنم و از طلاق خواهرم بگم و شرط حق طلاقو براش بذارم و اینکه من حتما میخوام از شهر غریب برم...امیدوارم دیگه خودم خیلی شاد و خوشحال به من جواب منفی بده...انقدر استرس دارم که از وقتی که زنگ زد دارم عق میزنم...اصلا درکش نمیکنم که داره ذوق
هرچند زور من به تو دنیا نمی رسد
شادم که کار من به تمنا نمی رسد
.
سدی بزرگ مردم شهرند بین ما
ای عشق رودی ام که به دریا نمی رسد
.
چون برج شهر ، قلب شکسته مشخص است
این چشم نم زده که به حاشا نمی رسد
.
همچون کتیبه های قدیمیِ دست ساز
من شعر گنگی ام که به معنا نمی رسد
.
در کوره ای شبیه سفالی شکسته ام
نقش و نگار من ، به تماشا نمی رسد
.
من در میان فصل خزان گیر کرده ام
عمر شکوفه هام به فردا نمی رسد...
 
"محمدامین آقایی"
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
از دخترک
 
 دیشب ده و نیم رفتیم تو رخت خواب بخابه
قصه گفتیم و اینابعد زد زیر گریهحالا میگم اخه چرامیگه تو خیلی مامان خوبی هستی برا من زحمت میکشی بهم اب میدی قصه میگی شبا غذا میپزی. و من نمیتونن زحمتت جبران کنم تا ابد تا ابد . وقتی گریه میکنم منو اروم میکنی یا وقتی زمین میخورم کمکم میکنی و نمیتونم محبتت جبران کنم تا ابد تا ابد. میری امادای وقتی من باات نمیام تنها میمونی تنها همه کار میکنی. برای من میری از گوگل کارتون میگیری
بهش میگم گوگل تو از ک
از دخترک
 
 
 
 
 دیشب ده و نیم رفتیم تو رخت خواب بخابه
قصه گفتیم و اینابعد زد زیر گریهحالا میگم اخه چرامیگه تو خیلی مامان خوبی هستی برا من زحمت میکشی بهم اب میدی قصه میگی شبا غذا میپزی. و من نمیتونن زحمتت جبران کنم تا ابد تا ابد . وقتی گریه میکنم منو اروم میکنی یا وقتی زمین میخورم کمکم میکنی و نمیتونم محبتت جبران کنم تا ابد تا ابد. میری همدان وقتی من باات نمیام تنها میمونی تنها همه کار میکنی. برای من میری از گوگل کارتون میگیری
بهش میگم گوگل تو ا
دوست داشتم ثبت بشه اتقاق امروز. قطعا ترجیح می دادم رمزدار باشه اما به دلایلی ترجیح دادم دیدنش برای همه آزاد باشه شاید نیم درصد کسی که امروز دیدمش از اینجا هم اتفاقی رد بشه. دوست داشتم بدونه. 
برای عین و قلب روشنش ...
حالا که می نویسم، بعد از کلی تلاش به خودم احساس تزریق کردم تا قلبم بجنبه. زندگی منم شده مثل فیلم ها! چند روزی بود یادت بودم. یاد حرف هات. یاد خواسته هات از من برای پرواز کردنم! یاد باورهایی که بهم داشتی! 
دقیقا داشتم به خودت و گذر روزه
خوبم.....بهترم....
حال جسمی با خوردن داروها و رژیم بهتر شد....البته که هنوزم از خورد و خوراک ترس دارم.... مثل مارگزیده ها شدم!!! بعد دلم برای میوه های تابستونی داره ضعف میره در کنارش....
با دوستام بیرون رفتیم.... برای عقد یکی از دکتر جونا که آخر فروردین بوده و خبرمون نکرده بود که عقد کرده کلی گله کردیم.....بعد عکس دیدیم و جیغ کشیدیم.... توی ماشین براش کِل کشیدیم....گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم...ولی اینقد بد کیفیتن که نگو!!!!
شب هم شام مهمونش بودیم....
....................
چند روزیست که دل‌درد لعنتی بی‌صاحاب شده امانم را بریده، البته دل‌درد برای من چیز جدیدی نیست، دوست یا بهتر است بگویم دشمن چندین ساله‌‌ایست که دائم در حال پیکاریم، اما این‌بار نیروی کمکی قَدَری به اسم حالت تهوع و گه‌گاهی هم سرگیجه دارد.
حالت تهوع که اسم حمله‌اش می‌شود استفراغ انقدر قَدَر بود که دور چشمانم را کبود کرد و ۳ روز تمام جلوی آینه‌ دغدغه‌ و اضطراب ماندنِ رد این شبیخون را داشتم( و الحمدلله بعد از سه روز اثرات جنگ نابرابرمان پاک
بله یه ما گذشت.............
از اولین باریکه اومدم اینجا و با اونی جونم اشنا شدم.............
یه ماهی که برام عینه برقو باد گذشت و تو اون یه ماه با شما ها خاطراته خوبی داشتم و خواهم داشت..........
یه ماهی که باعث شد با خیلیا اشنا شم و خیلی چینگو هایه ماه و اونی هایه عشقو دونسنگایه خوشمل پیدا کردم و خیلی خوشحال که دارمشون..........
اول از همه از سحر اونیه گلم تشکر می کنمو دست بوسشم که منو به جمعتون راه دادو با همتون اشنا کرد.اووونننیییی کومائووووو تا اخره عمرم مدیون
بله یه ما گذشت.............
از اولین باریکه اومدم اینجا و با اونی جونم اشنا شدم.............
یه ماهی که برام عینه برقو باد گذشت و تو اون یه ماه با شما ها خاطراته خوبی داشتم و خواهم داشت..........
یه ماهی که باعث شد با خیلیا اشنا شم و خیلی چینگو هایه ماه و اونی هایه عشقو دونسنگایه خوشمل پیدا کردم و خیلی خوشحال که دارمشون..........
اول از همه از سحر اونیه گلم تشکر می کنمو دست بوسشم که منو به جمعتون راه دادو با همتون اشنا کرد.اووونننیییی کومائووووو تا اخره عمرم مدیون
 
یعنی شما شک نکردین من کجام؟ خراب شده بود بیان امیدوارم درست شده باشه. این متنی که نوشتم برای صبح هست. و کتابمم رو به اتمام. هرچند هنوز پیام میده خطای داخلی سرویس دهنده. هنوز درست نشده و من نمیتونم نوشته صبح ام رو بذارم.
 
خب باورم نمیشه تا تموم شدن سال ۹۸ فقط سه روز مونده. یه کم راستش استرس گرفتم. شاید برای شروع یه سال جدید که سال خیلی خیلی مهمی برام. امیدوارماتفاق بدی نیفته . هرچند که همین الانشم با این وضعیت بیماری خیلی وضعیت خوبی نداریم :( 
با
#دیوارنوشت
+ مجالس


سه درد آمد بجانم هر سه یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره دیره غم یار و غم یار و غم یار *********************** نگارینا دل و جانم ته دیری همه پیدا و پنهانم ته دیری نمیدونم که این درد از که دیرم همی دونم که درمانم ته دیری ***********************
بلا رمزی ز بالای ته باشه
جنون سرّی ز سودای ته باشه
به صورت آفرینم این گمان بی
که پنهان در تماشای ته باشه
***********************
غم عشق تو مادرزاد دیرم
نه از آموزش استاد دیرم
بدان شادم که از یمن غم تو
خراب
اومدم بگم خشمم بهتر شده بزنم به تخته! 
من از مایع ظرفشویى دریل استفاده میکنم! :))) 
من از تکنیک سمیرا بى خیال استفاده میکنم خیلى جواب میده روم و شادم.
تا برنامه اى بعد درود و بدرود.
 
پانوشت: امروز علیرضا یه درس خوب بهم یاد داد. من یه مشکلى که دارم عذاب وجدان شدیدم براى اشتباهاتیه که در برابر کسانى که خیلى دوسشون داشتم انجام دادم. برام جالبه که همشون چند برابر کتک زدنم اما کافیه من یه مشت خوابونده باشم اونوقت تا ابد غرقم در زجر . علیرضا بهم گفت که
حدیث امروز: دعا هنگام سختی و گرفتاری

حضرت زین العابدین امام سجاد علیه السلام: خدایا مرا بر مشقت طاقت، و بر بلا صبر و بر فقر قدرت نیست، پس روزیم را باز مدار، و مرا به خلق خود وا مگذار. بلکه تو خود به تنهائی حاجتم را بر آور.
و کار مرا بعهده گیر، و مرا منظور نظر خود ساز، و در همه کارهایم با چشم لطف بنگر. زیرا اگر مرا به نفس خود وا گذاری از اداره آن فرو مانم و آنچه را که صلاح نفس من در آن است بر پا ندارم، و اگر مرا به خلق خود وا گذاری روی بر من ترش کنند و
مهمان مادر
 
     آنروزها هنوز روستای ما آب لوله کشی نداشت و اهالی آب آشامیدنی خود را از سرچشمه برداشت می کردند.
 
شب شهادت برادر یکی از اقوام نزدیک ، مادرم را در خواب می‌بیند که به سرچشمه آمده و ظرف آبی که همراه داشته را پر از آب می کند .پس از احوالپرسی مختصر ، مادر با عجله ظرف آب را برداشته و بطرف گلزار شهدا حرکت می کند و می‌گوید‌:
«ببخشید من عجله دارم باید بروم. امشب مهمان دارم.»
در طول دوران اسارت بارها خواب برادرم را می‌دیدیم که او هم قبل
اون شب بعد پست نرم کننده لبو مرطوب کننده دستوصورتم رو زدم،سرمه کشیدم که خستگیِ چشمامو تاصبح ببره و خوابیدم..صبح هفت پاشدم،دوش گرفتم،همسری از سرکار اومد،صبحانه خوردیم و رفت بیرون کارای ماشینشو بکنه و خرید...منِ دقیقه نودی خوراکیهایِ سفر رو جمع کردمو تو ظرفهای خوشگل چیدم،اونقدر قشنگ شدن،خودم گل از گلم شکفته بود از دیدنشون..به خصوص چایی با گلهای سرخوصورتی،چوب دارچین،پرِزعفران،تخم گشنیز،هل،تکه های زنجفیل..طاووسی شده بود واسه خودش تو ظرف شی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام 
بالاخره انگار قراره این پست های دنبال دار تموم بشه. الان که می خواستم این پست رو شروع کنم رفتم سراغ اولین پست حال خوب، اواخر آذر پارسال بود. داره نزدیک یک سال میشه و من اون زمانی که شروع به نوشتن این پست ها کردم تصورم این بود که نهایتا یکی دوماهه تموم میشن. اون موقع چقدر حرف برای پست های بعدش داشتم و حالا نمی دونم چند نفر هنوز همسر بهشتی رو دنبال می کن. اگه همچنان هستید و اینجا رو می خونید یه رد پایی از خودتون بذارید
دیشب حدود ساعت یک خوابیدم،صبح با اینکه دلم میخواست بیشتر بخوابم،6:30 بیدار شدمُ دیگه خوابم نبرد..صبحانه خوردم،نشستم سر کارام..ناهار ماهی سرخ کردم،یه سس هم با پیاز،سیر،رب انار و شیره ی خرما درست کردم که خیلی با ماهی عالی بود..کتاب خوندم..یه فیلم قبلها دیده بودم،دلم دوباره دیدنش رو خواست اما چون فرصت نبود،یکمیشُ دیدم..به نظافت شخصیم رسیدم..من خیلی به ندرت آرایشگاه میرم،خودم کارامو انجام میدم..ناخنهامم سوهان کشیدم،به دستهام لاک کرمی زدم و به پا
چند روزی خونه نبودمو درگیر...دیروز هم خونه رو تمیز کردمو کلی لباس شستم،شام هم پلو با کوکو پختم،یه دوش عالیی گرفتم که بنویسمو نیومدم...امروز دوستام دعوتم کرده بودن،اما من دیگه دلم خلوتو خونه میخواستو نوشتن و نرفتم...
هم دلم واسه نوشتن پرپر میزد هم نمینوشتم...آخه یه چیزایی منو وادار به نوشتن میکردنو جز اونا رو دلم نمیخواست،در عین حال جمع کردنشون واسه اینجا کمی سختم بود...یک دفعه خودمو دیدم که اینجام...نمیدونم چی قراره بیرون بریزه از من بعد از این
شادم
چرا؟
چون دیروز یه مهمونى خیلى زیبا دادیم و خیلى خوب بود مهمونى.
شما تصور کنید: یه مهمونى پر از انسانهایى که دوستشون دارى.
به مظرم زیبایى یک مهمونى به زیبایى درون افرادیه که توشن ؛ هرچند تعداد افراد مهمونى خیلى کم باشه یا از سن هاى مختلف باشن
ما دیروز نه نفر بودیم.
نه نفر انسان شاد!
دوست من اومده ایران و چندوقت دیگه هم میره.
مامان من از دوست من خوشش میاد و همیشه دعوتش مى کنه
این بار چون مامانم دستش درد مى کرد ( که توى پستهاى قبلى توضیح داده بو
وارد مرحله‌ای از قرنطینه شده‌م که به صلح کامل با خودم و همه چیز رسیده‌م. دارم رفته‌رفته دنیای بیرون از خودم را فراموش می‌کنم و از یاد می‌برم که زندگی پیش از این چطور بوده است. کارهای کوچک روزمره‌م را با دقت فراوان انجام می‌دهم انگار مهم‌ترین کار دنیا هستند. وقتی کسی را نمی‌بینم، وقتی انرژیم در هیچ تعامل اجتماعی صرف نمی‌شود، وقتی ساعت‌ها به مکالمات روزمره‌ام و اینکه چرا فلان حرف را نزده‌ام و چرا سکوت کرده‌ام فکر نمی‌کنم، فرصت می‌ک
اینروزا دوباره کرونا اوج گرفته و ترس توی وجودمون بیشتر و بیشتر شده....
شهرستان مامان اینا جزو مناطق سفید اعلام شده..... مامان میگن شاید برای سالگرد آقاجونم بریم یه سر شهرستان سر خاک...البته که مراسمی نمیگیرن و قراره هزینه ش رو به فقرا بدن......ولی خودمون که حداقل میتونیم بریم سر خاک..... چقدر دلتنگ آقاجونم شدم و این روزا کمک هاش توی زندگیم واقعا ثابت کرده که هست..... با تمام عشق پدربزرگ نوه ای که داشت.....با همه ی مهرش.... انگار که دعاهاش دارن یکی یکی در حق
جناب فیشنگار از 98 ای که گذشت نوشتن....اتفاقات خوب و خوشی که در خلال این سال پر استرس براشون افتاد....و مطالبی که این سال یاد گرفتن... دعوت کردن که دوستان هر کس برای خودش یادداشتی داشته باشه از تجارب امسالش... و منم دوست داشتم که شرکت کنم...
- خب 98 من با گرفتن دفتر اشتراکی با دوستم شروع شد... روزهای شادی که داشتیم و مرتب کردن اتاقمون و اضافه کردن تک تک وسایلی که خیلی خیلی شاد و خندونمون میکرد... آشنا شدن با بقیه ی کسب و کارهایی که توی همون محل کارم بودن....
من همیشه نگران ۲۵ سالگی عزیز بودم فکر می‌کردم سن ترسناک و غم انگیزیه! و انقدر این حس در من قوی بود که وقتی یکی می‌گفت ۲۵ سالشه دلم براش می‌سوخت و حتی یک بار وقتی یکی از دوستام توی ۲۵ سالگی عروسی کرد کلی گریه کردم که آخه چرا ۲۵ سالگی که سن نحسیه چرا ۲۴ سالگی یا ۲۶ سالگی نه... ولی از اونجایی که بعد ۱۷ سال تولدم کنار مامانم بود حس میکنم اشتباه میکردم و ۲۵ سالگی خیلیم نازه، گوگولیه، عزیزه.
روزهای قبل که خرید کرده بودیم و خریدهامون تموم شده بود رسید
مامان مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد. روزت مبارک.
عکس نوشته مادر
مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که
تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد
و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است،
مادرم تو را عاشقانه دوست دارم
و با تمام وجودم به تو عشق می ورزم
متن روز مادر
وقتی
چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و
بی ریایی بود احساس کر
دو روز بعد از زایمان یکی از قشنگ‌ترین لباس‌های بچه را تنش
کردیم تا پیش دکتر کودکان برویم.
وقتی او آماده روی تخت به خواب رفته بود نوبت لباس پوشیدن
خودم شد.
یادم هست همین‌که آمدم شلواری که تا هفت ماهگی می‌پوشیدم،
بپوشم و کمرش با فاصله زیادی بسته نشد به شدت گریه کردم.
با خودم فکر می‌کردم من که زایمان کردم! و یک بچه انسان را
دنیا آوردم و دکتر هم گفت که رحم شب اول جمع شده است. پس چرا نباید بتوانم شلوار
پیش از بارداری که هیچ، کمر شلوار هفت ماهگی  را
آقا برید کنار شادم ها!
خب خیلى خوش گذشت! من امروز فهمیدم مثل خیلى از زنها واقعاً خرید خوشحالم میکنه! توى روزهاى پیش فکر مى کردم حالا یه باره شاید! اما امروز فهمیدم هزار بارهم تکرار کنیم همینه! از خرید چیزى که دوست دارمش واقعاً شاد میشم.
یه چراغ دیگه هم توى قلبم روشن شد. اینکه وقتى یه امر زیبایى رو طى زمان میسازم ، خوشحالیم قابلیت این رو پیدا مى کنه که از بین نره مثل کلاس کتابخوانیم. این کلاس رو به چند دلیل پذیرفتمش و الان خیلى خوشحالم که دوتا کلا
بس که شادم نمى نویسم دیگه!
دیروز یه کار جالب اتفاق افتاد ، یکى از دوستهام از نروژ یه ویدئو فرستاد که قیافه شهرشونو به ما هم نشون بده ؛ قبلاً خودم ازش خواسته بودم. وقتى فرستاد و دیدم به دوستهاى دیگم توى ایتالیا و فرانسه و آلمان گفتم شماها هم بفرستین . فرستادن. جدا از اینکه خیلى کار جالبى بود دیدن داستان هاى موازى آدمها یه چیزى که فهمیدم اینه که حس کردم تفاوتى نیست کجا باشى، همه چیز شبیه همه؛ یه روزمرگى که نگاه تو میتونه شادابش کنه یا خسته کنندش
خوب امروز بیست وهفت اسفند نود و هفته و من یه کمی دیگه تلاش کنم می‌تونم بگم که یه ساله اینجا ننوشتم!اون روز که نوشتم خیلی غمگین بودم. حق داشتم. خیلی زیاد. توی زمان‌های زیادی از این سال هم خیلی غمگین بودم. حال و احوال و وقایعی که اتفاق افتاد در کنار افسردگی بعد از زایمان دست به دست هم دادند که حالم خیلی بد باشه. در زمان‌های متوالی فکر خودکشی توی سرم تکرار می‌شد. شدیدا تکراری و آزاردهنده. دوبار به قدری تمایلش شدید بود که خودم رو هم ترسوند. الان بر
عشق یعنی پاک بودن در فساد / آب ماندن در دمای انجماد . . .
 
 
زیباترین اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک (18)زیباترین اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک (18)زیباترین اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک (18)
 
 
 
در شادی من شریک باش ای ساعت / در فکر لباس شیک باش ای ساعت
تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است / کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت . . .
 
زیباترین اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک (18)زیباترین اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک (18)زیباترین اس ام اس های عاشقانه و رمانتیک (18)
 
 
کل ا
صبح امروز با تمامی صبح‌های زندگی من فرق داشت. بلیت بازی فوتبال خریدم و می‌خواهم از حسم برایتان بنویسم. نمی‌توانم بگویم که شادم چون رفتن به ورزشگاه، حق مسلم من بود که در این 27 سال از من گرفته بودند. اما انکار هم نمی‌کنم که ذوق‌زده شدم. باورم نمی‌شد که با اطلاعات خودم ثبت‌نام کردم و بلیت دارم! موهای تنم سیخ شده بود. حتی فکر کردن به اینکه قرار است چمن سبز رنگ را از نزدیک ببینم مرا به وجد می‌آورد. از بلیت اسکرینشات گرفتم و برای پدرم فرستادم. چن
سخته بعد 15 سال یهو دیگه نداشته باشیش... سخته توی 20 سالگی چیزیو که از خودت برات عزیزتره از دست بدی... واسه چی؟؟ بخاطر یه ماست؟؟
چند ساله هیچکدوممون ماست نمیخوریم
سخته مامانت وقتی ماست ببینه بزنه زیر گریه و خودتم حالت بد بشه ولی با این حال سعی کنی حال مادرتو خوب کنی...
سخته نتونی حقتو بگیری و یکی راست راست بچرخه تو شهر (با خودم میگم شاید عذاب وجدان داره، تو از کجا میدونی؟؟) با این افکار آروم میگیرم...
امشب نشسته بودم رو به روی کیک که دو تا شمع روش بود(
امروز جمعه بیست و سوم اسفند سال نود و هشت شمسی بالاجبار مجبور شدم از خونه بزنم بیرون و برم به سمت بازار.
فصل، فصلِ ماهیگیری و فراوونیِ نعمتِ دریاست. همه ساله در چنین روزهایی بازار پر از مسافره و هیچ ماهی‌ای روی زمین نمیمونه.
به بازار که رسیدم بدون اینکه تعجب کنم با مغازه‌های بسته مواجه شدم. تنها ماهی‌فروشان باز بودند و تک و توک مسافرانی که بدون توجه به هشدارهای بهداشتی، از مرز استان خودشون خارج شده بودند و به بابلسر اومده بودند.
دور یه ک خان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها